به هر آنچه بلند و با شکوه است
به هر آنچه سیال و سحرآمیز است
به دریا
به آسمان
به شب
به عمر
این همه مشبه به
برای زلف
و هنوز هم کم است
موی تو از حوصله ی واژه ها بیرون است
موی تو حلقه ی دام بلایی ست
که هر صیدی تشنه ی افتادن در آن است
وَ من آن صید مغرورم
که از زلف صاف و شفاف تو
پیله ای به وسعت مردانگی ام خواهم تنید
به پهنای شانه های محکمم
به درازای تاریکی شب های تنهایی
تا پروانه ای شوم
به روی شانه های ظریف نه ات
تا تو دنبالم کنی
وَ من تو را به تماشای باغ ها ببرم
وَ آن جا
خلوت کنیم
به دور از هیاهوی مضر مردم شهر
به دور از نیش خند تلخ و زهرآگین زندگی
دو تایی
با یک دل
با دو جفت چشم مشتاق
برای زل زدن در هم
با دست هایی گره کرده در تنهایی یکدیگر
آن باغ
دور نیست
اگر نه قول بدهی از صیادی ات دست برنداری
مردانه قول می دهم
که تو را با بال های رنگارنگ و شادابم
به تماشای زلال ترین باغ جهان ببرم
که خلوت کنیم
که رقص در جام ثانیه ها بریزی
و من هوش و حواس نداشته ام را
به پای رقص تو خواهیم ریخت
با نهایت میل و خرسندی
***
بگذار باد موهای تو را به بازی بگیرد
بگذار باد از نفس بیافتد
زلف تو آرام گیرد
من از نفس بیافتم
وَ تیتر یک رومه های فردا این باشد:
پروانه ای در مشت دخترک از نفس افتاد
درباره این سایت